روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند

سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند

و او را به نزد هارون الرشید بردند

هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند

که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند

بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید

هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی !

چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟

بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم

چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند

از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم !

داستان طنز

داستان طنز در آرزوی شوهر

داستان بهلول و کمک به نیازمندان

داستان بهلول و آب انگور

بهلول ,هارون ,الرشید ,دیوانه ,نزد ,تو ,هارون الرشید ,به نزد ,را به ,دیوانه را ,الرشید با

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موسسه سنجش سپاهان ( احمد نورمحمدی ) خلاصه کتاب بازارهای مالی پیشرفته لاری سمنانی یک فنجان خاطره رادیو زیست forbetterschool بداخبار کنکور ارشد معماری مجله اینترنتی مروارید وبلاگ تخصصی امور حقوقی و قراردادی دکتر شبنم شاه طاهری