روزی یکی از دوستان بهلول گفت : ای بهلول! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟

بهلول گفت : نه!

پرسید : اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم آیا حرام است؟

بهلول گفت : نه!

پرسید : پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم

و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟

بهلول گفت : نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟

گفت : نه!

بهلول گفت : حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم آیا دردت می آید؟

گفت: نه!

سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت : سرم شکست!

بهلول با تعجب گفت : چرا؟ من که کاری نکردم!

این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی

اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی .

داستان طنز

داستان طنز در آرزوی شوهر

داستان بهلول و کمک به نیازمندان

داستان بهلول و آب انگور

بهلول ,انگور ,آب ,حرام ,تو ,خاک ,بهلول گفت ,گفت نه ,آن را ,آید؟ گفت ,بعد از

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

behtarinhayerooz کنکوراز مدرسه زیبا دنيا Belle Reine jill valentine negarehpic niloorayanehgo فیزیکدانان شایستگان ارزانی نید وبمستر